کتاب «خرچنگ دستوپا چلفتی» داستان خرچنگیست که چنگالهای تیزی دارد و همین چنگالها برایش دردسرهای زیادی درست میکند، تا جایی که از گروه دوستان طرد میشود و آرزو میکند کاش موجود دیگری بود یا دستها و بازوهای دیگری داشت.
اما در طول داستان با شناخت درست تواناییاش و استفاده صحیح از این توانایی در مسیر درست، نه تنها خودِ حقیقیاش را میپذیرد، بلکه مورد تحسین دیگران هم قرار میگیرد.